روزمره یک مادر شاغل

شاد و پرانرژی

صدای قلب❤

1398/5/9 10:41
نویسنده : مامی هدیه جون
213 بازدید
اشتراک گذاری


تو موسسه بودم که ابجیم تماس گرفت و گفت رفتم سونو صدای قلب بچه ام رو شنیدم، بهش گفتم هنوز تو هضم بارداریت بودم حالا زنگ زدی صدای قلبش رو شنیدی، خبرای خوب رو یواش یواش بده که چند روز تو شادی باشیم😂

یاد خودم افتادم اولین بار رفتم صدای قلب فندقی رو بشنوم 8 هفته بودم

زیاد حالم معلوم نبود اخه اصلا باورم نمیشد یه موجودی تو وجودمه؛ بخاطر ویار شدیدی که داشتم چند هفته ای خونه بابا و مامان بودم و اون روز بابامصطفی صبح بخاطر سرکارش نتونست مرخصی بگیره بیاد دنبالم و تنها رفتم

وقتب سونو رفتم دکتر سونو گفت خداروشکر جنین سالمه این هم صدای قلبش ❤❤❤

تا صدای قلبش رو شنیدم افتادم به گریه اصلا نمیتونستم جلوی خودم رو بگیرم از سونو تا خونه مامان با پیاده 1 ساعت راه بود که ترجیح دادم پیاده برم و تمام راه فقط گریه میکردم و اصلا باورم نمیشد که یه موجودی تو دلم دارم و واقعا مونده بودم با این سوپرایزی که خدا بهم داده چیکار کنم

تا ابنکه رسیدم خونه مامانم تا من رو دید گفت قلبش تشکیل نشد که باهمان هق هق گفتن گفتم مامان صدای قلبش رو شنیدم😢😍

به نظرم بهترین صدا، صدای قلب کوچولوته چه خدا خواسته باشه و چه خودت میخواستی😍😍

از اینا بگذریم من و هدیه یکشنبه ها میریم کارگاه مادروکودک درطول کارگاه متوجه شدم هدیه به کثیف کاری و چیزهایی که خیس باشه خوشش میاد که این نشونه خوبی نیس؛ این یکشنبه خمیر بازی داشت باهم خمیر درست میکردیم و چون لباسش کثیف میشد یا دستاش اعصابش خورد میشد و دایم میگفت من رو بشور

از یکشنبه تا حالا تو خونه داریم بازیهایی که یه ذره کثیفی داره انجام میدیم و خداروشکر دیشب متوجه شدم هدیه یه کم به آرد و روغنی که باهم مخلوطه دست میزنه و کمکم میکنه که درست کنیم خیلی خوشحال شدم 😍😀

با اینکه اصلا مادر حساسی نیس و هرکی هم اومده خونه ام بهم گفته خونه ات اصلا مث قبلنا تمیز و درجواب گفتم اون موقع بچه نداشتم و الان که دارم در اختیار هدیه اس؛ از تعجبم که هدیه اینجوری از کثیفی بدش میاد در صورتی که فقط بهش میگم هدیه لباس مهمونی رو کثیف نکن و تو مهمونی ها یه دست لباس خونگی میبرم که اگه خواست کثیف کنه با اون انجام بده ولی بازهم تعجبم چرا اینجورری شد دخترکم 😍

باهمه اینها هر روز که میگذره عشقم به هدیه بیشتر میشه و عشقم به این دخترک شیرین زبونم 😍😍

راستی امروز کلاس بازی درمانی ثبت نام کردم که هم برای دخترک شیرین زبونم و هم برای کارم که مسئول بخش کودک موسسه ام خوبه و بابا مصطفی هم صحبت کردم قبول کرد دوشنبه ها از ساعت 2 تا 8 شب باهات باشه و گفت هدیه رو میبرم خونه عزیز با عموعلی و آقاجون و عزیزبازی کنه (میدونم دخترکم شیرین ترین لحظه هات خونه مادربزرگ و پدربزرگاته 😍) 

98/5/10

























پسندها (1)

نظرات (3)

نرگسنرگس
9 مرداد 98 17:46
به سلامتی انشالله!
نرگسنرگس
10 مرداد 98 12:18
عزیزم ما رو دنبال کنید لطفا😉

13 مرداد 98 7:23
😍😍خاطرتون  خیلی قشنگ بود