روزمره یک مادر شاغل

شاد و پرانرژی

روزمره روز یکشنبه 😍

دیشب رمان دزیره تموم کردم همینجوری میگشتم چه رمانی بخونم به سفارش دوستم رمان دالان بهشت رو دانلود کردم و دوستم بهم گفتش تو چه جوری وقت میکنی تو این اوضاع بخونی.؟! راست میگه از اون ور سرکار میرم و دوهفته دیگه داریم اسباب کشی کنیم و درگیر اسباب کشی ام و سر میزنم به ابجی دومی که چیزی کم کثر نداری. و بماند با یه دختر 3 ساله پرانرژی چه جوری برنامه ریزی کنیم خیلیه 😥 از اون ور شبها بخاطر استرسی که دارم به جای بیدار بودن و فکر کردن بهتره که کتاب بخونم و اصلا حوصله کتاب ها روانشناسی و علمی ندارم برخلاف پارسال (چه قدر کتابای کودک خوندم) و تصمیم گرفتم رمان بخونم دیشب همسایه مون رو دیدم یه پیرزن که تو خونه 60 متری زندگی میکرد (دختر خانی بود و خیلی پولدا...
14 مرداد 1398

صدای قلب❤

تو موسسه بودم که ابجیم تماس گرفت و گفت رفتم سونو صدای قلب بچه ام رو شنیدم، بهش گفتم هنوز تو هضم بارداریت بودم حالا زنگ زدی صدای قلبش رو شنیدی، خبرای خوب رو یواش یواش بده که چند روز تو شادی باشیم😂 یاد خودم افتادم اولین بار رفتم صدای قلب فندقی رو بشنوم 8 هفته بودم زیاد حالم معلوم نبود اخه اصلا باورم نمیشد یه موجودی تو وجودمه؛ بخاطر ویار شدیدی که داشتم چند هفته ای خونه بابا و مامان بودم و اون روز بابامصطفی صبح بخاطر سرکارش نتونست مرخصی بگیره بیاد دنبالم و تنها رفتم وقتب سونو رفتم دکتر سونو گفت خداروشکر جنین سالمه این هم صدای قلبش ❤❤❤ تا صدای قلبش رو شنیدم افتادم به گریه اصلا نمیتونستم جلوی خودم رو بگیرم از سونو تا خونه مامان با پیاده 1 ...
9 مرداد 1398

خبر خوش

تو موسسه در حال طراحی بنر بودم و از یک طرف به هدیه صبحانه بدم که گوشی زنگ خورد و برداشتم دیدم یکی از آبجیام، گوشی رو برداشتم با گریه داشت خبری رو میگفت اول فک کردم خبر بدیه و بعد از گریه اش که یکم آروم شد بهم گفت رفت آزمایش دیدم باردارم؛ موندم این که میخواست ivf انجام بده یعنی دیگه نیازی نیست😭 داشتم پردر میاوردم بعداز 10 سال ابجیم هم مامان شد؛ این یعنی معجزه از این طرف گوشی داشتم گریه میکردم و از اون طرف آبجیم  بعد از تبریک همچین دخترم رو بغل کردم که داشت خفه میشد و بهش گفتم شما نی نی ها چی دارید که از اومدنتون اینقدر باید خوشحال باشم در همین حین یاد اولین بار که متوجه بارداریم شدم بود: 18آبان سال 94 در اوج مشغله زندگی بودیم...
7 مرداد 1398

دلم میخواد برات فقط بنویسم هدیه جونی

لبخندهای دخترکم، زندگانیَ است سرچشمه‌ی حیات دلم را نشانیَ است چشم سیاه و روی سپیدش برای من شادان چنان ترانه‌ی رُخ ارغوانیَ است هشتاد ساله هم که شوم، باز دخترم تمدیدِ عشقِ خاطرِ اهلِ جوانیَ است لطفی که لطفِ اوبه من آورده‌ای! سپاس لطفِ تو پُر، ز جاذبه‌ی مهربانیَ است من شاعرم؛ زمینِ غزل‌هام سبزِ سبز دختر، ولی گلی، غزلی آسمانیَ است. 1398/5/7
7 مرداد 1398
1